زندگینامه آرام ایرانی

 

پراز خیره

خیره به زمین ،خاک،هوا،نفس،خیره به موهای بورش

خیره به آرزوهای دورش

آرام و پر از لبخند بود

او دور از دنیا بود و دور از حتی نزدیک ترین داشته ها

دیگران میگویند او شاعر بود اما اشتباه میکنند

 من او را خوب میشناختم

 او حرف داشت

نوشته هایش راز چشم هایش را روشن میکند که چقدر دلگیر و چرا غمگین بود

او سرخوش بود و به دور از اخم روزی

غرق در کودکی های شیرینش میشد روزهایی به یادماندنی

پله پله رفتن تا اوج نخل های قدبلند هیجان برای شانه کردن موهای نخل های خجالتی

آن قسمت از خاطره ها نبود رنگی از بی عدالتی

کودکی ها زود رفت اما خیلی قشنگ و برآورده شده پا به فرار گذاشت

و حالا  جوانی رنگ میگیرد

همان خیره شدن ها و اوج سرکشی آرزوهایی که تابه خودت بیایی گم میشوی در هیاهوی صداهایی ناشناس

حالا حالت خوب است و یادت نمیرود که نفست از کجا دم و بازمیدمد تا تو رنگ اکسیژن به خودت بگیری وبهار تا بهار ورق بزنی روزهای

 خواستنی ات را

زندگی همچون ببر میرود کندی گذرزمان رادرخواب شاید دید   

که میگوید میناب برف نمیبارد ؟

  من هر روز برف میبینم با دیدن ...

منطق چیست؟ من واقعیت باورهای روشنم را دنبال میکنم

باورهایی که هرچند ترک خورده اند اما کم آوردن و جا زدن در شخصیتان نیست باورهای من را مرگ حتی نمیتواند محو کند

 باورهایی که پرازحرفای ناگفته اند، پرن ازحس زندگی ، باورهایم را دوست میدارم

آنها پراز دلتنگی و بی کسی اند

 باورهایم را حتی به خاک نمیسپارم و قبل ازرفتنم آنها را زنده خواهم کرد

حالا هیچکس نمیگوید موهای پدرت سفیدشده

همه میگویند روی سر پدرت برف کهنه ای نشسته

برف هاییکه پارویشان نباید کردسال ها برکت داده اند و آب  نمیشوند بلکه دل آدم را آب میکنند

من باورهایم را لقمه نگرفتم در دهانشان خودشان بر سر سفره باورهایم نشستند

میخواهم سفره ای پهن کنم که تا به حال به چشم ندیده اید

 اگر میل دارید بنشینید این سفره رنگ صداقت دارد و بوی خوش زندگی را میدهد قول میدهم

بر سر سفره ی دل  من خوش آمدید  

حرف ها بسیارند

 جوانی کوچه های پیچ در پیچ دارد تا به خودت بیایی میبینی یک دوراهی سرراهت قد علم کرده

به چه کنم چه کنم که می افتی هیچ، تازه حافظه ات هم دیگر زبانش خشک میشود

به سرعت از تمام آن روزها میگذریم

و حالا  که قسمتی از روزها بازگو شد که چه خوش سپریشان کرد

 

ایستاده روبه تاریکی

همان دخترک را میگویم

پر از بهت و ناباوری

او دیگر نمیخندد

تلخ مینوشد تلخ مینویسد تلخ نگاه میکند تلخ میرود

تلخ میخندد

مسیری که محکم ساخته بود حالا ترک برداشته

این روزها دلگیر است و تنها

خسته از محکم بودن ، دلش دیگر هیج نمیخواهد

فقط نفس میکشد اما ای کاش میتوانست کسی را باور کند

از محکم بودن خسته است کاش میشد سرش را آرام و با خیالی راحت روی شانه هایی مردانه بگذارد

و بغض چندساله اش را گریه کند

همینطور قدم برداشته و فقط میرود بی توجه به کسی

خالی شده از حس خواستن،خالی از احساس

او میرود و تلخ تر این است که کسی نیست بگوید  برگرد

یک دردی زجرش میدهد نمیدانم کدام روز و چرا دلش فراری شد و کدام خاطره اینچنین وجودش را به درد میکشد

زندگی اش پراز سیاهی نیست

پراز نفرت و تاریکی نیست

پر از تنهایی شده

پر از تنهایی

فقط از روی عادت و به تظاهر میخندد

او میخواهداین تنهایی را دنبال کند  ، تنهایی که از اول در زندگی او ریشه نداشت و این تنهایی به انتخاب خودش بود اما ...

و حالا اوهمه چیز را در تنهایی خود خلاصه میکند و میخواهد ادامه بدهد

بلی او همان دختری بود که فارغ از دنیا و اطرافش آزاد میگفت و میخندید و یک روز نبود که دست از شیطنت ها بردارد و حالا...

چقدر عوض شده ام  

این تغییر را با تک تک سلول های بدنم حس میکنم

آن دخترکی که نگاهش شاد بود دیگر با من غریبه شده من نیستم دیگر سراغ اورا از من نگیرید

تصویر من عوض شده وبه که بگویم آخر که تصویرم کو ؟ باید بپذیرم تصویرم دیگر برنمیگردد

غم نشسته در نگاهم را ببخشید تنهایم نمیگذارد به چشم های خیسم عادت کرده

میدانم  هیچ کسی نمیتواند دیگر آن دخترک را برگرداند

از کاش گفتن نفرت دارم اما حالا دیگر نفرتم هم مثل لبخند تلخم لنگ میزند

و میگویم ای کاش همه چیز تغییر کند حجم افکارم به انفجار رسیده کاش یا برگردم یا بروم نمانم

 

نافرجام است این درد

من از تمام شهر گله دارم

ازین ناتمام ماندن ها گله دارم

من از آنهمه نرسیدن ها گله ندارم

من از بغض گله دارم

من ازخودم هزارگله دارم

هزار گله دارم 

در انتهای بودن

این نبودن  قبول نیست

 

بشکنید آینه ی روبه رویم را این تصویر غمگین کیست به من زل زده

تمام آینه ها را خواهم شکست آنها دروغ میگویند خنده هایم را دزدیده اند

دیگر دست دست نمیکنم اعتماد و باورم و حتی احساسم چپ کرده اند

اتفاقی نبود

 

این روزها دلگیرم خیلی

یجور هوای تازه میخوام خیلی

نبض زندگیم تند میزنه خیلی

انگار شدم مجنون و اما نمیدونم کیه لیلی

 

هیچ کجای حال من اتفاقی نبود


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, | 17:26 | نویسنده : فریاد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.